عشق را بیمعرفت ‘ معنا مکن 

زر نداری ‘ مشت خودرا وا مکن

گر نداری ‘ دانش ترکیب رنگ 
بین گلها ‘ زشت یا زیبا مکن

خوب دیدن ‘ شرط انسان بودن است 
عیب را در این وآن ‘ پیدا مکن

دل شود روشن ‘ زشمع اعتراف 
با کس ار بد کرده ای ‘ حاشا مکن

ای که از لرزیدن دل ‘ آگهی 
هیچ کس را ‘ هیچ جا رسوا مکن 

زر بدست طفل دادن ‘ ابلهیست 
اشک را ‘ نذر غم دنیا مکن

پیرو خورشید ‘ یا آئینه باش 
هرچه عریان دیده ای ‘ افشا مکن..

” مولانا “

📌

حتماااااا بخوووووووونییییییید
داستان… عصبانیت و عشق
حتما بخونید

درحال تمیز کردن اتومبیل تازه خود بود که متوجه شد پسر 4 ساله اش تکه سنگی برداشته و بر وری ماشین خط می اندازد.

مرد با عصبانیت دست کودک را گرفت و چندین مرتبه ضربات محکمی بر دستان کودک زد بدون اینکه متوجه آچاری که در دستش بود شود.

در بیمارستان کودک به دلیل شکستگی های فراوان، انگشتان دست خود را از دست داد.

وقتی کودک پدرخود را دید با چشمانی آکنده از درد از او پرسید: پدر انگشتان من کی دوباره رشد می کنند؟

مرد بسیار عاجز و ناتوان شده بود و نمی توانست سخنی بگوید، به سمت ماشین خود بازگشت و شروع کرد به لگد مال کردن ماشین ..

و با این عمل کل ماشین را از بین برد و ناگهان چشمش به خراشیدگی که کودک ایجاد کرده بود خورد که نوشته بود:

( دوستت دارم پدر ! )