📌 بر تل خاکی نشسته بودم که خدا آمد و کنارم نشست …!
گفت: «مگر کودک شده ای که با خاک بازی می کنی؟»
گفتم: «نه! ولی از بازی آدم هایت خسته شدم»
خدا خندید .
پرسیدم: «خدایا! چرا از آتش نیستم تا هر که قصدِ بازی با من داشت را بسوزانم؟»
مکثی کردو گفت: «تو را از خاک آفریدم تا بسازی، نه بسوزانی! تو را از خاک ساختم که با آب گل شوی و زندگی ببخشی، از خاک که اگر آتشت بزنن باز هم زندگی می کنی و پخته تر می شوی …
با خاک ساختمت تا همراه باد برقصی .
تو را از خاک ساختم تا اگر هزار بار آتش و آب و باد تو را بازی داد، تو برخیزی، سر بر آوری و در قلبت دانه ی عشق بکاری و رشد دهی و از میوه ی شیرینش لذت ببری .
تو از خاکی پس به خاکی بودنت ببال »
خوش بحال کسانی که
هم زنجیر میزنند!
و هم زنجیری از پای گرفتاری باز میکنند…!
هم سینه میزنند!
و هم سینه ی دردمندی را از غم و آه نجات میدهند…!
هم اشک میریزند!
و هم اشک از چهره ی انسانی پاک میکنند…!
هم سفره می اندازند
هم نان از سفره کسی نمیبرند..!
| آنوقت با افتخار میگویند:
” یا حسین"💛
به این دل که پر زد سویت عاشقانه
بده گوشه ای از حرم آشیانه
رضاجان، رضاجان، رضاجان، رضاجان
شده ذکر تسبیح مان دانه دانه
رسیده به ما عشق ، سینه به سینه
کشیدیم این بار ، شانه به شانه
نوای مرا میخری از کرامت
میان نواهای نقاره خانه
رئوفی و طاقت نداری ببینی
شود اشک چشم گدایی روانه
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا ..
🌹
آخرین نظرات