خاطراتی از رهبر معظم انقلاب (۳) :
روز ورود امام البته آن روزِ ورود ایشان که ما از دانشگاه، میدانید که متحصن بودیم در دانشگاه دیگر، میرفتیم خدمت امام، توی ماشین من یک وقتی خدمت خود امام هم گفتم همین را همه خوشحال بودند، میخندیدند، بنده از نگرانیِ بر آنچه که برای امام ممکن است پیش بیاید بیاختیار اشک میریختم و نمیدانستم که برای امام چی ممکن است پیش بیاید. چون یک تهدیدهایی هم وجود داشت
بعد رفتیم وارد فرودگاه شدیم، با آن تفاصیل امام وارد شدند.به مجرد اینکه آرامش امام ظاهر شد نگرانیها و اضطراب ما به کلی برطرف شد.یعنی امام با آرامش خودشان به بنده و شاید به خیلیهای دیگر که نگران بودند، آرامش بخشیدند
وقتی که بعد از سالهای متمادی امام را من زیارت میکردم آنجا، ناگهان خستگی این چند ساله مثل اینکه از تن آدم خارج میشد.احساس میشد که همۀ آن آرزوها مجسم شده در وجود امام و با کمال صلابت و با یک تحقق واقعی و پیروزمندانه اینجا در مقابل انسان تبلور پیدا کرده
وقتی که آمدیم وارد شهر شدیم از فرودگاه و با آن تفاصیلی که خب همۀ شماها شاهد بودید و بحمداللَّه هنوز در ذهن همۀ مردم شاید آن قضایا زنده است، همانطور که میدانید امام عصری از بهشت زهرا رفتند به یک نقطهی نامعلومی و برادرانمان حالا به طور مشخص، آقای ناطق نوری امام را در حقیقت ربودند و به یک مأمنی بردند که از احساسات مردم که میخواستند همه ابراز احساسات بکنند و امام از شب قبلش که از پاریس حرکت کرده بودند تا دم غروب، تقریباً دمادم غروب دائماً درحال فشار کار وحضور بودند وهیچ یک لحظه استراحت نکرده بودند یک مقداری استراحت بدهند به امام.
خاطراتی از رهبر معظم انقلاب (۲) :
سجدهی شکر…
آن ساعتی که رادیو برای اول بار گفت صدای انقلاب اسلامی، یک همچی تعبیری. من تو ماشین داشتم از یک کارخانهای میآمدم طرف مقرّ امام. یک کارخانهای بود که عوامل اخلالگرِ فرصتطلب آنجا جمع شده بودند و شلوغی راه انداخته بودند و در بحبوحهی انقلاب که هنوز شاید بختیار هم بود، آن روزهای مثلاً شاید هفدهم، هجدهم و مشکلات هنوز در نهایت شدت وجود داشت و هنوز هیچ کار انجام نشده بود اینها به فکر باجخواهی و باجگیری بودند. توی یک کارخانهای راه افتاده بودند، تحریکات درست کرده بودند و اینها، ما رفتیم آنجا که یک مقداری سروسامان بدهیم. در مراجعت بود که رادیو اعلان کرد که صدای انقلاب اسلامی. من ماشین را نگه داشتم آمدم پائین روی زمین افتادم و سجده کردم. یعنی اینقدر برای ما غیر قابل تصور و غیر قابل باور بود. هر لحظهای از آن لحظات یک مسأله داشت، به طوری که اگر من بخواهم خاطرات ذهنی خودم را در آن مثلاً بیست روزِ حول و حوش انقلاب بیان کنم یقیناً نمیتوانم همهی آن چه را که در ذهن و زندگی آن روزِ ما میگذشت را بیان کنم.
منبع: دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنه ای
آخرین نظرات