توسط خادمه الشهدا در متفرقه
تازیانه در برابر چشمان معشوق❗️♦️جناب بشر حافی گوید:
از بازار بغداد می گذشتم.
یکی را هزار تازیانه بزدند که یک آه نکرد ، او را به زندان بردند.
از پی وی برفتم، پرسیدم این زخم بهر چه بود ❓
گفت: از بهر آنکه شیفتۀ عشقم❗️ 😍
گفتم چرا زاری نکردی تا تخفیف دهند ❓
گفت: معشوقم به نظاره بود❗️ به مشاهدۀ معشوق چنان مستغرق بودم که پروای آزار بدن نداشتم. 😍
گفتم آن دم که به دیدار بزرگترین معشوق رسیده بودی، چون بودی؟ 🤔
😶 همان دم نعره ای زد و جان نثار این سخن کرد ! 💔
#محبت_خدا
📚 هزار و یک حکایت
پیـش بـہ سـوے خــ❤️ــدا(♻️خودسازیH
🍃 🍄 🌻 🌹 🍃 🍄 🌻 🌹
آخرین نظرات