#چادرانه 🍃 ❤️
بنام خـــدای چــادر خاکی 😭
امروز کمی دلش گرفته بود چادرم را میگویم یواشکی دیدم که گوشه ای کِز کرده و نشسته رفتم کنارش آروم گفتم چی شده عزیزم؟بغض کرده بود رویش را برگرداند :’( نوازشش کردم و گفتم بگو!لب گشود و با بغض گفت هر انچه که شنیده بودو ناراحتش کرده بوددلداریش کردم و آرومش کردم و روی سَرم انداختمش و به گلزار شهدا رفتم برایش روضه خواندم او گریه کرد و من گریه کردم 😭 😭 وصیت نامه هایشان را برایش مرور کردم دلش از طعنه ها و تحمت هاشکسته بود اما :| بعداز روضه دل دوتایمون باز شد تازه فهمیدم دلش از حرفهای مردم در خیابان گرفته است گفتمش که باید صبور باشی از این حرفها زیاد است آنقدر وصیت هایشان را برایش تکرار کردم تا فهمید همه چیز را،تا آرام شد عاشق تر از همیشه برگشتم خانه اما همیشه منتظرم که قسمتمان شود برویم مدینه تا داستان مظلومیت بی بی با چادر خاکی را برایش روضه بخوانم 😥 😥 😥 التماس دعا
نظر از: مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر [عضو]
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام غُصه را در چشمت
چشمان تو از روضه ی مکشوف پر است
پیداست تمام کربلا در چشمت
شهادت امام محمد باقر علیه السلام رو تسلیت عرض میکنم.
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات