حکایت
نوشته شده توسط خادمه الشهدا در 4 دی 1396 در متفرقه
🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
💫آورده اند که بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمو د . شیادی 👹چون شنیده بود بهلول
دیوانه است جلو آمد و گفت :
اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه که به همین رنگ است به تو میدهم . بهلول چون سکه های او را دید دانست که ….
آنها از مس هستند و ارزشی ندارند به آن مرد گفت به یک شرط قبول می کنم :
اگر سه مرتبه با صدای بلند مانند الاغ عر عر کنی !!!
شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود . بهلول به او گفت :
تو که با این خریت فهمیدی سکه ای که در دست من است از طلا می باشد ، من نمی فهمم که سکه های تو از مس است . آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید از نزد او فرار نمود .
🍃 @atre_nab_khoda96 🍃
فرواردیادتون نره🙏
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات