برنده جایزه شعر محلی در کشور شد
شعر “وَشت بگم بدونی “
مَ وَر تِه چی بگم ها ،دونم ثمر نداره
وَختی عیال و فرزند ،دس اَ ته وَر نداره
وَختی میام به خونه،زن میگه با پسر کوش؟
بابات مگر بخوابه؟ اِی کَله وَر نداره
می با هَمِش بخوابی؟ کی فکر روزگاری؟
خوابت مگر چقدره؟ شوم وسحر نداره؟
وخی برو تِه بازار، یِه خورده ای نگا کن
یِه سر ببین کل عباس، قند و شکر نداره؟
صابونمون تموم شد، فابا وِتک رسیده
روغن میگن اووُردن، مِشتی صفر نداره؟
کفشای اکبرو روش هفتاد ته چشم داره
ایی کُت مَمدویه ، جیب وکمر نداره
ایی مریمو که بدبَخ، یه پیرنی ندیده
پستونکوی بچّه،دیدی که سر نداره؟
رختات بیار مجیدو، اینا ببین چطورن
ایی آهِ بچّه اصلا در تِه اثر نداره
ایی دخترو مریضه ،وَردار ببر به دکتر
اوَسکه سرفه کنده ، قلب و جگر نداره
اینم پریز برقه، روتیش به در جکیده
والله خودت نگا کن ،اینم خطر نداره؟
می گم چکار کنم زن! اینم دو شِی حقوقه
اونم اگر اداره نصفیشه وَر نداره
والله تووُن ندارم، خب از کجا بیارم؟
ایی زندگی که هِچی غیر از ضرر نداره
همتو که پا شدم مَ، دُختوم به مادرش گفت
اِی خوش به حال نَنوم که اصلا پدرنداره
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات