شکوائیه :
چه بگویم نگفتنش بهتر
بسته بهتر زبانم و دفتر
بی حضور و ظهور خسرو دین
حال من لحظه لحظه شد بدتر
جان ملول است ودل پر از اندوه
روح اندر قفس زند پر پر
حسرتش اتشی است اندر جان
غیبت اش می زند به دل اذر
خبر از او ندارم و بی او
فارغ از هر خبر وخیر و شر
اوست من را ولی ومیر و امام
اوست قطب و مرادم و رهبر
همه در غفلت از امام زمان
همه مشغول خویش ویکدیگر
شیخ در فکر مرجعیت خویش
خرج وبرج ومخارج دفتر
نگران است مفتی اندر قم
مشق شب ترک گشته اگر!
چه کسی فکر دعوت مردم
به امام زمان بود آخر ؟!
همه در فکر نام و آوازه
در پی یک ریاست برتر
دزد همدست شخص داروغه
تاجر اندر کلاف سود و ضرر
پیر : خسته مریض در پاییز
پیک مرگ امده پی اش بر در
وجوان گیج مانده وحیران
شهوتش پر شرر و نفس اخگر
همه در روز مرگی خود غرق
دامن جمله از گناهان تر
همه خیره به زینت دنیا
دغدغه : قیمت طلا و زر
در سیاست که مکر وتزویر است
هست غوغا واختلاف ونظر
همه هم را چو دزد میخوانند
اعتماد ، اعتقاد مانده دگر ؟!
غارت ورانت و رشوه روز افزون
بانک پر از ربای ویرانگر
نردبان ترقی : تزویر است
روزگاریست سفلگی پرور
هست بازار سحت ومال حرام
پر ز رونق چوصحنه ی محشر
هیچکس منتظر نمی باشد
شهر پر ادعاست سرتاسر
صاحب ما غریب دوران است
از غریبان غریب و تنها تر
حامدا خود تو غافلی از او
از همه غافلان تویی بدتر
@darentezar14
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات