#پندانه
نوشته شده توسط خادمه الشهدا در 27 آبان 1397 در متفرقه
⭕️ مردی سر دسته سارقان بود و از روستاها و ڪاروانها دزدی مےڪرد.
اسب زردی را دزدیده و نزد او آوردند.
💢 سردسته سارقان، دستی بر گردن اسب ڪشید و رد طنابے در آن یافت و دید در زیر گلوی او دعایے نوشته و به چرمے بستهاند.
💢 دستور داد این اسب را از هر ڪجا دزدیدهاید ببرید و سر جایش بگذارید.
💢 سارق گفت: ای رییس اگر دزدی بد است بگو ترڪش ڪنیم و اگر این اسب بد است بگو پسش بدهیم.
💢 رییس گفت: ای احمق، صاحب این اسب اعتقادی به این دعا داشته ڪه گردن اسبش آویختہ تا دزد آن را نبرد. اگر ما این اسب را بدزدیم، صاحب اسب بر دین بدبین مےشود.
💢 دزدِ مال مردم هستیم نہ اعتقادات مردم.
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات