🌺🍃🍃🍂🍃🍃🍂
🍃🌸🍃🍂
🍂🍃🌸
🍃🍂
🍂
#نکته_شنیدنی
#پندانه
____________________________
مقيم آمریکا بود.
تعريف مي کرد که يك روز سوار تاکسي مي شود و کرايه را مي پردازد.
راننده بقيه پول را که برمي گرداند ۵۰ سنت اضافه تر مي دهد.
مي گفت: چند دقيقه اي با خودم کلنجار رفتم که پنجاه سنت اضافه را برگردانم يا نه؟
آخر سر بر خودم پيروز شدم و پنجاه سنت را پس دادم و گفتم آقا اين را زياد دادي
گذشت و به مقصد رسيديم.
موقع پياده شدن راننده سرش را بيرون آورد و گفت: آقا از شما ممنونم.
پرسيدم بابت چي ؟ گفت مي خواستم فردا بيايم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمي مردد بودم. وقتي ديدم سوار ماشينم شديد خواستم شما را امتحان کنم. با خودم شرط کردم اگر پنجاه سنت را پس داديد بيايم. فردا خدمت مي رسم.
تعريف مي کرد: تمام وجودم دگرگون شد حالي شبيه غش به من دست داد. من مشغول خودم بودم در حالي که داشتم اسلام را به پنجاه سنت مي فروختم!
“مردم را با عمل خود به اسلام دعوت کنيم”
داستان های معنوی، صفحه ۱۸۸
____________________________
@henarasteb
🍂
🍃🍂
🍂🍃🌸
🍃🌸🍃🍂
🌺🍃🍃🍂🍃🍃🍂
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات