سیاهی ظلم و جور رژیم ستم شاهی همه جا را پوشانده بود
مردم روز های سختی را سپری می کردند و برایشان بین شب و روز تفاوتی نبود.
آرزو های مردم با یأس و نا امیدی آمیخته بود، همه زانوی غم بغل گرفته بودند و در آن سیاهی ظلم و جور می سوختند و می ساختند و کسی را یارای مقابله با رژیم منحوس پهلوی نبود.
تا اینکه بارقه های امید از مشرق عشق سر زد و آفتابی تابان از پس پرده برون آمد و با تشعشعات کلام نورانیش تیغ از پی تیغ بر سیاهی شب کشید و ظلم را از چهره غمگین کشور زدود و لبخند امید را بر لبان مردمانش نشاند.
با طلوع آفتاب مهر و مهربانی همه از جا برخاستند و پیر و مرادشان را پیروی کردند و قطره قطره ، جرعه جرعه، رود رود به هم پیوستند و دریایی خروشان شدند تا پلیدی را از هر کوی و برزن بزدایند و پاکی را به جای آن بنشانند
عاقبت آن روزگار تلخ تر از زهر گذشت و روزگاری شیرین چون شکر فرا رسید، دیو از دیار آفتاب رخت بربست و رفت و فرشته به سوی آن سرزمین می آمد
آری پیر و مراد مردمان شهر قصد داشت به دیار نور بازگرد، همه این بار به استقبال برخاستند و شهر را آزین بستند و کوچه ها را آراستند، آن روز کسی سراز پا نمی شناخت، در دیدگان همه اشک شوق بود که قطره قطره بر دامن می ریخت، وجود او تسلای دل پدران و مادارانی بود که جگرگوشه هایشان را اسماعیل وار نذر انقلاب کرده بودند.
امام از راه رسید و وعده دیدار را بر سر مزار خیل اسماعیل ها که یک به یک پای انقلاب جان داده بودند گذاشت، سیل خروشان مردم به سوی بهشت زهرای تهران سرازیر شدند تا جمال مراد و مریدشان را ببینند و دل به کلام نورانیش بدهند
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات